رماننویسان خود محصول دوره و
زمانه و جامعهای هستند که در آن زندگی میکنند.[۹]. این گفته روشن میکند که
با تغییرات جامعه، رمان نیز تغییر میکند و شکل تازهای به خود میگیرد.
کارلوس فوئنتس در آغاز مقالهٔ سروانتس و نقد خواندن میگوید: «اگر از من
بپرسند عصر جدید از چه زمانی آغاز شد، میگویم از آن زمانی که دن کیشوت
لامانچا در سال ۱۶۰۵ میلادی دهکدهٔ خود را ترک گفت، به میان دنیا رفت و کشف
کرد که دنیا به آنچه او دربارهاش خوانده، شباهتی ندارد».[۱۰]. به عبارتی،
دن کیشوت همان من تنها یا انسان مدرنی است که از نیروهای غیر بشری و
حمایتهای اساطیری بهرهای ندارد و خود باید به تنهایی به مبارزه با دنیایی
برخیزد که با او بیگانهاست. در حالی که در حماسهها و رمانسها و داستانهای
پهلوانی اگر دقت کنیم، میبینیم که آشیل و ادیپوس یونانی، جهان را همانطور
تفسیر میکنند که آرتورشاه انگلیسی و رولان فرانسوی. اینان در آنچه میبینند
تردید نمیکنند و به حقیقتی یگانه باور دارند. آلخوکار پانتیه میگوید:
«سروانتس «من» جدیدی ابداع میکند» و اکتاویو پاز در تعریف ادبیات جدید
میگوید: «ادبیات جدید هم مثل ادبیات گذشته از قهرمانان و اوج و فرود آنان
میگوید اما آنان را تحلیل هم میکند. دن کیشوت، آشیل نیست؛ او در بستر مرگ
سخت به کندوکاو در وجدان خود میپردازد».[۱۱] به زبان دیگر، رمان مدرن غربی
مبتنی بر اندیشههای اومانیستی پس از رنسانس است[۱۲] در واقع از دن کیشوت به
بعد است که همزمان با کشفیات جدید در علم و جنبشهایی نظیر دینپیرایی تقابل
انسان با گذشتهٔ خویش آغاز میشود و فرزندان این زمانه، رمان مدرن
مینویسند.
شاخصههای رمان
مهمترین مولفههای رمان مدرن از دیدگاه فلسفی هنر عبارتند از: بحران واقعنمایی، مرکزیتزدایی، آشنایی زدایی، انزوا و ابهام معنایی. از نظر صوری نیز رمان مدرن با قهرمان سنتی، طرح قصه و راوی المپی وداع میگوید. کنراد کنست فقدان فضای معنوی و تجلی ارزشهای اخلاقی را مهمترین شاخصهٔ رمان مدرن میداند و معتقد است این رمانها از نظر حال و هوا بسیار متشنج و دارای تضاد هستند. دیگر عبارتی از انجیل و ایمان به انسانیت، که تغییری نکرده باشد، در میان این منجلاب هزل و غرائز پست پیدا نمیشود. انسانها به عنوان افرادی نفرتانگیز، به عنوان دنبالهروهایی متوسط، مدیران تازه به دوران رسیده، متقلب و عیاش، شکنجهگر و قربانیان دستبسته نشان داده میشوند.[۱۳]
- ۹۷/۰۷/۰۹